دو حکایت ویک پند

نوشته شده توسط:فاطمه سادات مزاری مقدم | ۰ دیدگاه
دو حکایت و یک پند  1- جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که...