کاش بازهم در شلوغی حرم گم می شدم...

نوشته شده توسط:فاطمه سادات مزاری مقدم | ۱ دیدگاه
کاش بازهم در شلوغی حرم گم می شدم... آن روزها من دخترکی بودم که بخاطر همبازی شدن با کبوتران صحن و سرایت، و آب خوردن از سقاخانه ی ‏حرمت با آن کاسه‏ های طلایی و قشنگ‏، تو را دوست می ‏داشتم. آنچه از تو در خیال کودکانه ‏ام تصویر بسته بود، نوازش پرهای رنگارنگ گردگیر خادمانت بود بر روی صورتم، و عطر بهش...