آیینه و شیشه

نوشته شده توسط:فاطمه سادات مزاری مقدم | ۰ دیدگاه

آیینه و شیشه

 

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست....

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم !

عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی

 

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و

در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی

این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،

تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.....

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...