چرایی خلقت انسان؟ چرا خداوند انسان را خلق کرد؟ حال که خلق کرد، چرا بهشت و جهنم را قرار داد؟

نوشته شده توسط:فاطمه سادات مزاری مقدم | ۰ دیدگاه
چرایی خلقت انسان؟ چرا خداوند انسان را خلق کرد؟ حال که خلق کرد، چرا بهشت و جهنم را قرار داد؟

 

1ـ خاستگاه این گونه سوالات ، در حقیقت این پندار عمومی بشری است که خدا نیز موجودی است مثل دیگر موجودات ؛ و بخصوص موجودی است مثل انسان. ما انسانها به خود نگاه کرده و هر چه را که کمال خود می پنداریم ، خیال می کنیم ، آن امر در خدا نیز باید وجود داشته باشد ؛ حال آنکه بسیاری از امور که....

چرایی خلقت انسان؟ چرا خداوند انسان را خلق کرد؟ حال که خلق کرد، چرا بهشت و جهنم را قرار داد؟

1ـ خاستگاه این گونه سوالات ، در حقیقت این پندار عمومی بشری است که خدا نیز موجودی است مثل دیگر موجودات ؛ و بخصوص موجودی است مثل انسان. ما انسانها به خود نگاه کرده و هر چه را که کمال خود می پنداریم ، خیال می کنیم ، آن امر در خدا نیز باید وجود داشته باشد ؛ حال آنکه بسیاری از امور که ما آنها را اموری کمالی می پنداریم ، در حقیقت ، نمود نقصهای وجودی مخلوقات می باشند نه نمود کمالاتشان. برای مثال ما عقل داریم و آن را کمال انسان نسبت به حیوانات می دانیم ، لذا انتظار داریم که خدای ما نیز عقل کلّ باشد ؛ یا ما در خود حسّ عطوفت و مهربانی می یابیم و خیال می کنیم که خدا نیز به همین معنا باید مهربان و عطوف باشد ؛ همینطور ما خود را چنین می یابیم که اگر بخواهیم ، کاری را انجام می دهیم و اگر نخواهیم انجام نمی دهیم ؛ یعنی امکان فعل و ترک در ما وجود دارد که آن را اختیار می نامیم ؛ پس انتظار داریم که خدا نیز مثل ما چنین صفتی داشته باشد. منشاء انحراف از ادیان الهی و گرایش به بت پرستی نیز همین حسّ بشری است که نمونه ی بارز آن در مسیحیّت دیده می شود که عیسی مسیح را خدای مجسّم می پندارند.
پس لازم است ابتدا شناختی درست از خدا پیدا کنیم تا معلوم شود که خالقیّت به چه معناست و آیا خلق نکردن آنچه در علم خداست ، برای خدا معنی دارد یا نه؟
خدا یعنی وجود محض ، یعنی وجودی که هیچ قید و حدّی برای آن نیست ؛ امّا غیر خدا ، در حدّ ذاتشان ، نه وجودند و نه عدم ، بلکه ماهیّاتند ؛ یعنی در حدّ ذاتشان نسبت به وجود و عدم در حال تساوی هستند. برای مثال ، انسان بودن ، که یکی از ماهیّات می باشد ، نه مساوی با وجود داشتن است و نه مساوی با عدم بودن ؛ چون اگر مساوی با وجود داشتن بود همواره باید موجود می بود ؛ چرا که وجود نقیض عدم بوده ، عدم بردار نیست ؛ و اگر مساوی با معدومیّت بود در آن صورت هر گز نباید موجود می شد ؛ چرا که عدم ، نقض وجود بوده ، وجود بردار نیست. از چنین موجودی که در حدّ ذاتش نه وجود است و نه عدم و در عین حال ، هم امکان موجودشدن در ذاتش نهفه است هم امکان معدوم شدن ، تعبیر می شود به ممکن الوجود ؛ که اگر به او وجود داده شود موجود می شود و اگر به او وجود داده نشود معدوم می گردد. امّا خودِ وجود (وجود محض) ، نقیض عدم بوده ، عدم را برنمی تابد ، لذا همواره بوده ، هست و خواهد بود ؛ و فرض عدم برای آن محال است. از اینرو به حضرت وجود ، که خداوند متعال باشد ، گفته می شود واجب الوجود ؛ یعنی موجودی که عین وجود بوده عدم بردار نیست. و البته روشن است که وجود دهنده به ماهیّات نیز خود حضرت وجود است ؛ چون غیر وجود ، کسی نیست که بتواند وجود دهد. همچنین بدیهی است که خود وجود بی نیاز از وجود دهنده می باشد ؛ چرا که وجود دادن به وجود معنی ندارد ؛ وجود به چیزی داده می شود که عین وجود نباشد. لذا اگر گفته شود انسان و درخت و فرشته و ... وجودند ، مجاز است ؛ پس باید گفت :انسان و درخت و فرشته و ... وجود دارند. همین طور اگر گفته شود: خدا وجود دارد ، باز مجاز است ؛ چون معنی این جمله آن است که ، وجود وجود دارد ؛ در حالی باید گفت: وجود ، وجود است ؛ یعنی وجود ، خودش است.
پس خدا موجودی است که بر خلاف دیگر موجودات ، در ذات او امکان (نسبت به وجود و عدم و دیگر معانی متقابل بی اقتضاء بودن) راه ندارد. لذا نمی توان گفت: برای خدا این امکان بود که فلان انسان را خلق بکند یا خلق نکند. چون لازمه ی این سخن آن است که ذات خدا نسبت به خلقت و عدم خلقت فلان انسان بی اقتضاء باشد ؛ و آنگاه از حالت تساویِ نسبت ، خارج شده خلقت او را برگزیند. و این یعنی راه یابی امکان در ذات خدا ، که با واجب الوجود بودن او منافات دارد. پس هر چه آفریده شده و می شود به این معناست که ذات خدا اقتضاء وجود آن شیء را دارد و اگر چیزی خلق شدنی نیست به معناست که در ذات خدا اقتضائی نسبت به آن وجود ندارد. پس هر چه خلق شده و می شود لازمه ی ذات خداست ؛ یعنی خدایی خدا ، اقتضاء وجود آن مخلوقات را دارد و فرض خلق نشدن آن موجود مساوی با فرض نبود خداست. از اینجا معلوم می شود که اختیار خدا به معنی قرار گرفتن بیت دو امر (فعل و ترک) نیست ، بلکه اختیار او نیز وجوبی بوده یک طرفه می باشد ؛ برخلاف اختیار انسانی که به تبع ذات انسان ، امری ممکن الوجوده نسبتش به فعل و ترک یکسان است.
به تعبیر روشنتر چنین می توان گفت که ، هر آنچه در عالم خلقت پدیدار می شود ، قبل از خلقتش ، در علم خدا وجود داشته است ؛ و علم خدا عین ذات اوست. پس فرض تحقّق نداشتن یکی از موجودات عالم به این معنی است که علم خدا ـ معاذ الله ـ باطل گردد ؛ و علم خدا هم که عین ذات اوست ؛ پس فرض عدم تحقّق یکی از موجودات ، مساوی است با فرض عدم خدا ؛ که آن هم ذاتاً محال است ؛ چرا که خدا یعنی وجود محض و وجود محض عدم بردار نیست. بر همین اساس حکما فرموده اند: عالم موجود ، تنها عالم ممکن و نظام احسن است و غیر از این عالم فرض ندارد. چرا که عالم لازمه ذات خدا و علم اوست و فرض هر عالمی غیر از این عالم موجود ، مساوی است با فرض تغییر در ذات و علم خدا ، که ذاتاً محال است.
2ـ خدا چرا انسان را آفرید؟
اوّلاً خدا یک موجود بیش نیافریده است و آن عالم هستی است. جدا انگاری اجزاء عالم ناشی از محدود نگری ما انسانها است و الّا کلّ عالم خلقت یک پیکر واحد بیش نیست. و این مطلبی است که تنها اولوالالباب (صاحبان خرد ناب ) به حقیقت آن نائل می شوند. « الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ . ـــــــ همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته ، و آن گاه که بر پهلو خوابیده‏اند، یاد مى‏کنند؛ و در آفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند؛ (و مى‏گویند:) بار الها! تو این را بیهوده نیافریده‏اى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار. » (آل‏عمران:191) اینها زمانی که شروع به تفکّر می کنند با کثرتها ( السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) مواجه می شوند ولی آنگاه که به عمق حقیقت رسیدند می یابند که کلّ عالم ، یک پیکر بیش نیست لذا هیچگاه نمی گویند:« رَبَّنا ما خَلَقْتَ هولاء باطِلاً ــــ بار الها! تو اینها را بیهوده نیافریده‏اى.» بلکه می گویند: « رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً ـــــ بار الها! تو این را بیهوده نیافریده‏اى. »
بنا بر این ، انسان موجودی غیر از عالم نیست که خلقت او علّتی جداگانه بخواهد بلکه او نیز جزئی از این پیکر واحد است. لکن نسبت او به کلّ عالم مثل نسبت مغز است به بدن و بلکه بالاتر مثل نسبت روح است به بدن.
ثانیاً گفته شد که خدا به خاطر کمال محض بودن است که می آفریند. و کمالات خدا همانهاست که اسماء و صفات الهی گفته می شوند. و یکی از این اسماء مقدّسه ، اسم شریف « الموجود » است. لذا در ادعیّه داریم : « ... یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا فَرْدُ یَا صَمَدُ یَا حَیُّ یَا مَوْجُود ... » (بحارالأنوار ،ج83 ،ص314 ) و نیز آمده است « ... یَا حَمِیدُ یَا مَجِیدُ یَا مَعْبُودُ یَا مَوْجُودُ ... » (بحارالأنوار ، ج 88 ،ص51 ) از اینرو حکما و عرفا گفته اند کلّ پیکر واحد هستی ظهور اسم الموجود است ؛ و همانطور که همه ی کمالات وجودی مثل علم ، قدرت ، حیات ، خالقیّت و ... مستتر در وجود و در ضمن آن هستند ، اجزاء عالم خلقت نیز مظاهر این اسمهای حضرت حق تعالی می باشند. و در این میان انسان مظهر کاملترین اسم خدا یعنی اسم جامع الله است لذا او خلیفةالله یعنی مظهر اسم الله خوانده شد که تمامی اسماء در او جمع شده اند.« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ـــ و همه ی اسماء را به آدم تعلیم داد جمیعاً » (البقرة:31) . پس اگر انسان خلق نمی شد اسم الله ظهوری نداشت ؛ و محال است که اسماء و کمالات خدا بی مظهر بمانند چرا که یکی از اسماء او « الظاهر » است که به حکم این اسم ، تمام اسماء او مظهر می طلبند. پس خدا انسان را آفرید چون الله است ؛ چون اسمی دارد که جامع جمیع اسماء می باشد و انسان ظهور این اسم جامع است.
3ـ اگر خدا انسان را خلق نمی کرد چه می شد؟
گفته شده که خلقت اقتضاء ذات خداست ؛ لذا فرض خدایی که خلق نکند ، فرضی متناقض و خود انکارگر است. همچنین گفته شد که فرض هر گونه تغییر در عالم مساوی است با تغییر در علّت تامّه ی آن که همانا خداوند متعال باشد ؛ و این امری است ذاتاً محال. بنا بر این ، خدا از ازل مخلوق داشته و تا ابد مخلوق خواهد داشت ؛ و قیامت نیز آخر عالم فعلی ماست نه آخر اصل عالم مادّه ؛ لذا در روایات نیز تصریح شده که قبل از این عالم ، عالمها بوده و بعد از این عالم نیز عالمها خواهد بود.
4ـ خدا چرا بهشت و جهنّم را آفرید؟
اوّلاً طبق آنچه پیشتر گفته شد ، هر چه آفریده شده اقتضاء ذات خدا بوده و فرض نبودشان مساوی با فرض نبود خدای ظاهر است ؛ و خدایی که ظهور نداشته باشد ، خدا نیست ؛ چون ظهور از صفات وجود و به تعبیر حکما مساوق با وجوداست و آنچه ظاهر نباشد موجود نیست.
ثانیاً بهشت چیزی جز صورت باطنی ذات و صفات و اعمال اهل بهشت نیست و جهنّم چیزی جز صورت باطنی ذات و صفات و اعمال اهل جهنّم نمی باشد. به تعبیر مشهور ، بهشت و جهنّم ، تجسّم اعتقادات و اخلاقیّات و اعمال اختیاری انسانها می باشند. پس وجود بهشت و جهنّم ، لازمه ی وجود انسان مختار و معلول وجود و اختیار اویند ؛ و وجود انسان مختار بدون این دو معنی ندارد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...