چگونه علی علیه السلام از خلافت محروم شد؟

نوشته شده توسط:فاطمه سادات مزاری مقدم | ۰ دیدگاه

چگونه علی علیه السلام از خلافت محروم شد؟

امام على علیه السلام از طرف خدا به وسیله پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله براى خلافت نامزد و معین شده بود و لکن، پیش ‏آمد کار طورى شد که فرمایش خدا و پیغمبر عملى نشده و بى‏ نتیجه ماند، و حقیقتاً شگفت ‏آور است که چگونه و چرا این‏کار را عملى کردند، و حال آن‏که فرمایشات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در روز غدیر هنوز از یاد نرفته بود.
اجازه دهید در این‏جا گوشه ‏اى از تاریخ را بررسى کنیم و با این‏که بنا بر اختصار است، لکن براى روشن شدن حقیقت مسئله، از اشاره به علل قضیه و چگونگى جریان سقیفه ناگزیر هستیم:

1. تاریخ به ما نشان مى‏ دهد که قریش همیشه با بنى ‏هاشم بد بود، و حتى در حال حیات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله هم با صراحت و کنایه و اشاره آنها را اذیّت مى‏ کردند (سلیمان‏ بلخى روایات زیادى دراین باره نقل کرده است)(1).
حتى کار به جایى کشید که روزى پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: عده‏ اى هستند که مرا درباره اهل بیتم اذیّت مى ‏کنند، پس انصار قیام کرده و مسلح حاضر به جنگ شدند. و از «محب طبرى» و «بزاز» نقل کرده که روزى قریش بر بنى‏ هاشم عیب ‏جویى کرده و گفتند: درخت گاهى در مزبله مى‏ روید (یعنى پیغمبر از بنى‏ هاشم درآمده است) و حضرت رسول صلى الله علیه و آله غضبناک شدند(2).
روى همین اصل قهراً قریش از خلافت بنى ‏هاشم، خوش‏وقت نبودند و مى ‏کوشیدند که خلافت را از بنى‏ هاشم بگیرند(3).
یعقوبى، سخنان ابن ‏عباس و عمر را نقل کرده و در آخر مى ‏گوید: عمر گفت: قسم به خدا اى ابن‏ عباس، حقیقتاً على، پسر عموى تو، سزاوارترین مردم است به خلافت، ولکن قریش نمى ‏تواند او را ببیند(4).
و ابن اثیر، هم نظیر این کلام را نقل نموده است‏(5).
ابن ابى ‏الحدید، از ابن‏ عباس نقل کرده که عمر گفت: «من به طور مسلّم على را مظلوم مى‏ دانم و مهاجرین از على اعراض ننمودند، مگر به جهت این‏که سنّش را کم دیدند»(6).
طبرى نیز قریب به این معنا نقل نموده است.(7) و «الغدیر» عین سخنان عمر را نقل کرده است‏(8).
عبدالفتاح عبدالمقصود در کتاب‏ الامام على‏ گوید: همان حسدى که قریش با پیغمبر داشتند، با على بن ابى ‏طالب علیه السلام اعمال کردند.
در قضیه بریده نقل مى ‏کنند که بریده را وادار کردند که پیش پیغمبر صلى الله علیه و آله از على علیه السلام شکایت نماید، بلکه بدین وسیله محبت پیغمبر صلى الله علیه و آله نسبت به او کم شود(9).
و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آینده را نسبت به اهل بیت خود، پیش‏بینى مى ‏کرد و مى ‏فرمود:
اهل بیت من، بعد از مرگ من، از دست امت کشتارها و دربه‏ درى ‏ها خواهند دید(10).
على علیه السلام فرمود: «قریش هر کینه و عداوتى که با پیغمبر صلى الله علیه و آله داشتند درباره من اظهار نموده، و درباره اولاد من نیز اعمال خواهند کرد. مرا با قریش چه ‏کار بود، من با آنها به امر خدا و رسول جنگیدم»(11).....

امام على علیه السلام از طرف خدا به وسیله پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله براى خلافت نامزد و معین شده بود و لکن، پیش ‏آمد کار طورى شد که فرمایش خدا و پیغمبر عملى نشده و بى‏ نتیجه ماند، و حقیقتاً شگفت ‏آور است که چگونه و چرا این‏کار را عملى کردند، و حال آن‏که فرمایشات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در روز غدیر هنوز از یاد نرفته بود.
اجازه دهید در این‏جا گوشه ‏اى از تاریخ را بررسى کنیم و با این‏که بنا بر اختصار است، لکن براى روشن شدن حقیقت مسئله، از اشاره به علل قضیه و چگونگى جریان سقیفه ناگزیر هستیم:

1. تاریخ به ما نشان مى‏ دهد که قریش همیشه با بنى ‏هاشم بد بود، و حتى در حال حیات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله هم با صراحت و کنایه و اشاره آنها را اذیّت مى‏ کردند (سلیمان‏ بلخى روایات زیادى دراین باره نقل کرده است)(1).
حتى کار به جایى کشید که روزى پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: عده‏ اى هستند که مرا درباره اهل بیتم اذیّت مى ‏کنند، پس انصار قیام کرده و مسلح حاضر به جنگ شدند. و از «محب طبرى» و «بزاز» نقل کرده که روزى قریش بر بنى‏ هاشم عیب ‏جویى کرده و گفتند: درخت گاهى در مزبله مى‏ روید (یعنى پیغمبر از بنى‏ هاشم درآمده است) و حضرت رسول صلى الله علیه و آله غضبناک شدند(2).
روى همین اصل قهراً قریش از خلافت بنى ‏هاشم، خوش‏وقت نبودند و مى ‏کوشیدند که خلافت را از بنى‏ هاشم بگیرند(3).
یعقوبى، سخنان ابن ‏عباس و عمر را نقل کرده و در آخر مى ‏گوید: عمر گفت: قسم به خدا اى ابن‏ عباس، حقیقتاً على، پسر عموى تو، سزاوارترین مردم است به خلافت، ولکن قریش نمى ‏تواند او را ببیند(4).
و ابن اثیر، هم نظیر این کلام را نقل نموده است‏(5).
ابن ابى ‏الحدید، از ابن‏ عباس نقل کرده که عمر گفت: «من به طور مسلّم على را مظلوم مى‏ دانم و مهاجرین از على اعراض ننمودند، مگر به جهت این‏که سنّش را کم دیدند»(6).
طبرى نیز قریب به این معنا نقل نموده است.(7) و «الغدیر» عین سخنان عمر را نقل کرده است‏(8).
عبدالفتاح عبدالمقصود در کتاب‏ الامام على‏ گوید: همان حسدى که قریش با پیغمبر داشتند، با على بن ابى ‏طالب علیه السلام اعمال کردند.
در قضیه بریده نقل مى ‏کنند که بریده را وادار کردند که پیش پیغمبر صلى الله علیه و آله از على علیه السلام شکایت نماید، بلکه بدین وسیله محبت پیغمبر صلى الله علیه و آله نسبت به او کم شود(9).
و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آینده را نسبت به اهل بیت خود، پیش‏بینى مى ‏کرد و مى ‏فرمود:
اهل بیت من، بعد از مرگ من، از دست امت کشتارها و دربه‏ درى ‏ها خواهند دید(10).
على علیه السلام فرمود: «قریش هر کینه و عداوتى که با پیغمبر صلى الله علیه و آله داشتند درباره من اظهار نموده، و درباره اولاد من نیز اعمال خواهند کرد. مرا با قریش چه ‏کار بود، من با آنها به امر خدا و رسول جنگیدم»(11).
با این شواهد مى ‏توان ادعا کرد که قریش که به نام «مهاجرین» معروف بودند، با امیرالمؤمنین على علیه السلام و بنى ‏هاشم دشمن، و با زبان و اشاره اذیّتشان مى ‏کردند.
2. مردم، بالخصوص «مهاجرین» مى ‏دانستند که على علیه السلام در اجراى احکام مسامحه و گذشت ندارد، و اهل سازش و نرمش نیست و اگر روى کار بیاید، برایشان دشوار خواهد بود. عمر خود به این موضوع تصریح کرده و مى ‏گوید:
به خدا اگر على زمامدار مسلمان‏ها شود، آنها را به راه راست وامى ‏دارد. و مردم را به حق مؤاخذه مى ‏کند که تلخ است، و قهراً علیه او قیام خواهند کرد.
و فاطمه زهرا علیها السلام هم به همین اشاره فرموده است.
3. پس از فتح مکه، که بنى‏ امیه، بالخصوص معاویه و پدرش و برادرش و جمعى از مشرکین مکه، داخل در اسلام شدند، یک حزب اموى مرموز در مرکز اسلامى تشکیل و به حزب منافقین پیوستند که دسته‏ جمعى علیه بنى ‏هاشم براى به دست آوردن‏ خلافت کوشیدند.
براى پیدا کردن مسبّبین یک پدیده، باید آنهایى را در نظر گرفت که کار به نفع آنها تمام شده و روى کار آمده ‏اند. بنابراین، ما هم در جریان سقیفه باید عمّال و کارگردانان «دولت جدید» را در نظر گرفته چگونگى ماجرا را بررسى کنیم:
بدون شک «یزیدبن ابى‏ سفیان» و «خالد» و «ابوعبیده» و «سعد بن ابى وقاص» و «معاویه» و «ضراربن الازور» و امثال اینها در لشکر شام و عراق، و «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» و «معاذ» و امثال اینها- که غالباً از مهاجرین و از قریش هستند- از این ماجرا سود بردند، پس مسبب جریان سقیفه هم اینها بودند که گویا قبلًا توطئه را چیده و تصمیمات لازمه را گرفته بودند، و در سقیفه روى برنامه منظم و معینى کار مى ‏کردند.
على علیه السلام در روزى که او را در مقابل ابوبکر براى بیعت آورده بودند رو به عمر کرده و فرمود: شیر را بدوش نصفش مال توست، امروز براى ابوبکر بیعت بگیر تا فردا آن را به تو برگرداند(12).
و تعیین ابوبکر عمر را براى خلافت، و نوشتن عثمان عهدنامه را در حال غش ابوبکر، و تشکیل شوراى شش ‏نفرى به طورى طرح‏ ریزى شده بود که روشن بود خلافت به على علیه السلام نخواهد رسید (لذا وقتى که على علیه السلام از خانه عمر بیرون آمد، رو به عباس کرد و فرمود: خلافت به من نمى‏ رسد) همه این قراین مى ‏رساند که برنامه تعیین خلیفه از اول معین شده بود.
ما جریان سقیفه را به طور اختصار ذکر مى ‏کنیم تا روش کار و کیفیت برنامه تنظیم شده معلوم شود:
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از دنیا رفت، على علیه السلام و بنى ‏هاشم و عده ‏اى در خانه مشغول تجهیز و تکفین بودند(13). غالب «مهاجرین» و از «انصار» اسید بن خضیر با بنى عبدالأشهل، و طایفه‏ اى از اوس،(14) و زید بن ‏ثابت و بشیربن سعد دور ابوبکر جمع شدند و با عجله رو به سقیفه بنى ساعده آمدند(15).
جمعى از انصار در اطراف سعدبن عباده بودند، گفت‏ و گو شروع شد، پس از نطق‏ ها و خطابه ‏ها!، عمر بدون مشورت و انتخاب، دست ابوبکر را گرفت و با هم تعارف مى‏ کردند که کدام یک خلیفه شود(16).
بالاخره، عمر با ابوبکر بیعت کرد و بشیربن سعد و زیدبن ثابت میان انصار سخن گفتند و مردم را به بیعت ابوبکر دعوت، و سرانجام غالب مهاجرین و انصار دست بیعت دادند و کار تعیین خلیفه بدین منوال تمام شد.
اگر این قضیه را ضمیمه کنیم به این‏که: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور داده بود که لشکر «اسامه» را راه بیندازند، و عمر و ابوبکر و عثمان با همان لشکر بیرون بروند، و لکن آنها اطاعت نکرده و بیرون نرفتند(17).
و این‏که على علیه السلام رو به مهاجرین کرد و فرمود: خدا را خدا را اى مهاجرین! حکومت پیغمبر را از خانه‏ اش بیرون نبرید و اهل‏ بیت او را از مقامشان دورنکنید!(18)
و این‏که فضل ‏بن عباس، فقط قریش را مخاطب ساخته است‏(19). و مقداد نیز روز «شورا» قریش را مخاطب قرارداده و مى ‏گوید: عجبا از قریش! از این‏که خلافت را از اهل بیت پیغمبر مى‏ گیرند: به خدا قسم براى رضاى خدا نکردند، بلکه دنیا را بر آخرت ترجیح دادند(20).
از همه اینها مى‏ فهمیم که انصار- جز چند نفر معدود از آنها- در این قضیه شرکت نداشتند و فقط قریش این کار را کردند. گاهى جوان بودن على علیه السلام را دست ‏آویز قرار مى‏ دادند، و گاهى مى ‏گفتند خلافت و نبوت در یک جا جمع نمى ‏شود، ولى حقیقت مطلب همان بود که عمر گفت: قریش نمى ‏تواند على را در آن مقام ببیند و بس‏(21).
و گاهى در مقابل نص «غدیر» اجتهاد مى ‏نمودند و مى ‏گفتند: صلاح در همین بود، چنان‏که عمر صریحاً آن را بیان کرده است‏(22).
و البته قضیه به این آسانى هم تمام نشد، بلکه جنازه پیغمبر دفن نگردید و سه روز در خانه ماند(23).
بعضى گفتند که وفات حضرت روز دوشنبه و دفنش شب چهارشنبه واقع شده است، حضرت شبانه دفن شد و مردم نفهمیدند، تا این‏که صداى بیل را شنیدند(24).
و حباب بن المنذر انصارى را لگدمال و دهنش را پر از خاک نمودند، و با سعد و پسرش قیس سخن به طول انجامید، و شعرا از طرف قریش و انصار، اشعارى گفتند و همدیگر را هجو کردند، زیرا انصار از کرده خود پشیمان بودند، و در مجالس خود نام على علیه السلام را مى ‏بردند، و احتمال سقوط دولت ابوبکر روز به روز جدى ‏تر مى ‏شد(25).
ولى به هر نحوى بود، مهاجرین خلافت را از اهل بیت گرفتند. و خصوصیات محیط نیز با آنها موافقت کرد، یعنى مرتدین یمامه، یمن و بحرین، اوضاع جامعه اسلامى را به قدرى وخیم نمودند که شیعه و بالاخص على علیه السلام، از اختلاف داخلى ترسیدند، زیرا ممکن بود که در این شرایط دشمنان اسلام از فرصت استفاده کرده و به مدینه ریخته و کار اسلام را یک‏سره کنند.
علاوه بر اینها، بنى ‏هاشم مردان فعال و کارى نداشتند که بتوانند در مقابل اوضاع آشفته و درهم و برهم مقاومت نموده، و بر آن مسلّط شوند و بالأخره قضایا بر وفق آرمان یک عده تمام شد، ولى عواقب نامطلوب آن دامن‏گیر عموم گردید.
بنابراین شیعه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و چون توانایى مبارزه نداشته، و وضع موجود جامعه اسلام نیز اجازه نمى ‏داد که اختلاف داخلى ایجاد کنند، با گفتار حکیمانه مردم را از کرده نابهنگام و جاهلانه مى‏ ترسانیدند و عواقب وخیم و شوم کارشان را بیان مى ‏کردند.
گفتار على علیه السلام‏
ابن قتیبه (متوفى سنه 270 ه) در کتاب‏ الامامة والسیاسه‏ تحت عنوان:
«خوددارى على علیه السلام از بیعت با ابوبکر» بعد از آن‏که گفتارهاى على علیه السلام را راجع به علل عدم بیعت خود با ابوبکر نوشته، نقل مى ‏کند که على علیه السلام مهاجرین را مخاطب ساخته و فرمود:
«خدا را، خدا را اى گروه مهاجرین، زمامدارى و حکومت محمد صلى الله علیه و آله را از خانه و خانواده او بیرون نبرید، و اهل ‏بیت او را از مقام خود دور نکنید! به خدا اى مهاجرین، ما شایسته ‏ترین مردم، براى خلافت هستیم، زیرا ما اهل خانه هستیم و مادامى که در میان ما قارى کتاب خدا، فقیه در دین خدا، عالم به سنن و روش رسول خدا و آشنا به امور ملت، و مدافع از حقوق مردم در مقابل همه بدى‏ ها و تقسیم کننده مال به طور مساوى در میان آنها وجود دارد، براى این امر سزاوارتر و لایق‏تریم، و به خدا همچو فردى در میان ما اهل بیت هست. تابع هوا و هوس نباشید، که از راه خدا و حق‏ دور شوید ...»(26).
و در تاریخ آمده است که على علیه السلام شب‏ها فاطمه را سوار مرکبى نموده، و به خانه ‏ها و محافل «انصار» مى‏ برد، و یارى مى ‏خواست در پاسخ مى ‏گفتند: اى دختر پیغمبر! ما با ابوبکر بیعت کرده‏ ایم، اگر على جلوتر آمده بود، از او عدول نمى ‏کردیم، امیرالمؤمنین علیه السلام مى ‏فرمود: آیا پیمغبر را دفن نکرده درباره خلافت نزاع کنم؟(27)
اعتراض زهرا علیها السلام‏
فاطمه زهرا علیها السلام که براى موضوع‏ فدک‏ به مسجد آمده بود، خطبه مفصلى خواند که در ضمن آن فرمود:
هنگامى که خدا پیغمبرش را در بهشت برین در جایگاه پیامبران جاى داد و از میان شما برد، کینه‏ هاى نفاق در شما ظاهر گردید، و سخن‏گوى گمراهان که در عصر پیغمبر یاراى گفتار نداشت به سخن درآمد، نادانان و دروغ‏گویان آشکار شدند؛ و شیطان شما را صدا زد، اجابتش کردید، بر غیر شتر خود سوار شده و به سرچشمه دیگران رو آوردید(28).
خطبه حضرت زهرا علیها السلام مفصل است. طالبین به متن آن در مدارک مذکور مراجعه کنند.
فاطمه زهرا علیها السلام هنگامى که در بستر مرگ افتاده بود، به عده ‏اى از زن‏هاى مهاجرین و انصار، که به عیادتش آمده بودند فرمود:
مسلمان‏ها کدام عمل را از على ناپسند داشتند (که خلافت را از او گرفته و به دیگران دادند). آرى به خدا سوگند! شمشیر تیز و قدم‏هاى استوار و سخت‏گیرى‏ هاى‏ او درباره احکام الهى- که در اجراى آنها مسامحه و گذشت ندارد- مسلمان‏ها را ناپسند آمد، و لکن قسم به خدا اگر خلافت را به او واگذار مى‏ کردند، و زمام امور را همان‏طورى که رسول خدا به او داده بود، به وى تسلیم مى ‏نمودند، امت اسلامى را بدون افراط و تفریط اداره مى ‏کرد، زیرا على پایه رسالت، و پشتیبان استوار نبوت و دانا به امور دین و دنیاست.
آگاه باشید که امت اسلامى در این کار زیان آشکارى را براى خود خرید، به خدا مردم در حکومت على رنجش نمى ‏دیدند، و على آنها را به سرچشمه عدالت و دانش رهنمون شده و سیراب برمى‏ گردانید، (همه از علم على برخوردار مى ‏شدند) و برکات آسمان و زمین به روى مسلمانان باز مى ‏شد.
بیایید بشنوید و اگر زنده بمانید، کارهاى شگفت ‏آورترى خواهید دید: آنها در این عمل به کدام دلیل و برهان استناد کردند و با چه مدرکى این کار را مرتکب شدند؟ آنها مرد شجاع و کاردان را با مرد ترسو و غیر واردى معاوضه کردند.
نابود باد آن گروهى که خیال مى ‏کنند کار خوبى مى ‏کنند، با این‏که کار فاسد و تباهى را مرتکب مى ‏شوند و نمى ‏دانند آیا مردى که راه را مى‏ شناسد، و دیگران را راهنمایى مى ‏کند، براى زمامدارى سزاوارتر است، یا کسى که راه را پیدا نمى ‏کند مگر این‏که راهنمایى‏ اش کنند؟
چه شده است شما را و چگونه قضاوت مى ‏کنید؟، آرى عملى که مسلمان‏ها کردند مانند شتر آبستن است! منتظر باشید تا بزاید، آن وقت عوض شیر کاسه پر از خون و سم قاتل بدوشید، آن‏جاست که تباهکاران زیان مى ‏برند؛ و آیندگان نتیجه تأسیسات شوم گذشتگان را مى‏ فهمند، پس به فتنه و فساد دل‏خوش دارید و مطمئن باشید!
و مژده باد شما را به یک شمشیر تیز، و هرج و مرج دائمى و عمومى و استبداد ستم‏کاران، که غنایم و عایدات شما را خورده، و جمعیت شما را مانند گندم رسیده درو مى‏ کنند. اکنون نتایج و آثار این کار شوم بر اینها نامعلوم است و چقدر بر اینها جاى حسرت است، آیا ما اهل بیت شما را مجبور سازیم! و حال آن‏که شما خودتان قبول ندارید؟(29)
(الفاظ خطبه مشتمل بر کنایات و استعارات و شایان تفسیر و شرح است، خوانندگان به متن خطبه مراجعه کنند. ترجمه ما ترجمه آزاد بود).
و شاید شنوندگان سخنان فاطمه علیها السلام نمردند، تا قضیه حره را دیدند، که چگونه مدینه را سه روز قتل عام و 700 نفر از قریش و انصار و 80 نفر از صحابه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله، و ده هزار نفر از سایر مردم را کشتند(30).
و در «تاریخ الخلفا» گوید که هزار دختر باکره را در آن قضیه بکارت برداشتند ....
گفتار حسن بن على علیه السلام‏
امام حسن علیه السلام وارد مسجد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شد، ابوبکر را روى منبر دید، صدا زد و فرمود: از جاى پدرم پایین بیا(31).
و امام حسین علیه السلام نیز با عمر چنین فرمود.
امام حسن علیه السلام روزى که بعد از شهادت پدرش منبر رفت فرمود: ما حزب غالب خدا و عترت رسول اکرم و اهل بیت پاک و پاکیزه او هستیم. پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله دو امانت سنگین میان امت به ودیعه گذارد: اول کتاب خدا، دوم ما اهل بیت، پس ما در تفسیر قرآن مرجع امت هستیم، ماییم که حقایق قرآن را از روى علم بیان مى ‏کنیم، پس اوامر ما را اطاعت کنید! زیرا اطاعت ما بر شما واجب است، چون‏که به طاعت خدا و رسولش مقرون است‏(32).
امام حسن علیه السلام در نامه ‏اى که به معاویه نوشته مى ‏فرماید:
«هنگامى که خدا پیامبر را از میان امت برداشت، عرب در جانشینى او نزاع کردند، قریش گفتند: ما اقرباى پیغمبر و وارث او هستیم، شما با ما در سلطنت وى نزاع نکنید، عرب سخن قریش را پذیرفتند و لکن قریش درباره ما انکار نمودند. آنچه را که عرب از آنها قبول کرده بود، افسوس که قریش انصاف را رعایت نکردند»(33).
اعتراض سلمان‏
سلمان در روز سقیفه فرمود: با پیرمردى بیعت کردید و از اهل بیت پیغمبر خطا رفتید. اگر خلافت را در آنها قرار مى ‏دادید، احدى اختلاف نمى‏ کرد، و زندگانى پرنعمت و آبرومندانه‏ اى را داشتید. سپس گفت: «کردید و نکردید»(34).
نطق ابوذر
ابوذر در آن روز، در مدینه نبود و هنگامى که وارد مدینه شد و دید که ابوبکر خلیفه شده است، گفت: اسلحه را برداشتید، ولکن غلافش را بجا گذاشتید (یعنى خلافت را قبول کردید، و محلش را گم کردید). اگر این خلافت را در اهل‏بیت پیغمبر قرار مى ‏دادید کسى مخالفت نمى ‏کرد(35).
یعقوبى گوید: ابوذر در مسجد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله سخنرانى کرد و گفت: محمد وارث علم آدم و فضایل پیامبران است، على وصى و وارث علوم پیغمبر اکرم است. اى امت سرگردان و حیران! اگر اشخاصى را مقدم مى ‏داشتید که خدا مقدم کرده، و آنهایى را که‏ خدا عقب انداخته است کنار مى ‏گذاشتید و خلافت را در اهل بیت پیغمبر خود قرار مى‏ دادید، نعمت از هر طرف به شما روى مى ‏آورد، و کسى اختلاف نمى‏ کرد(36).
یعقوبى در جلد دوم تاریخ خود (تاریخ یعقوبى‏) سخنان قیس را در مجلس بیعت معاویه روایت کرده است.
چنان‏که تاریخ به ما نشان مى ‏دهد: شیعه ‏ها از کوشش خود در مواردى که شرایط ایجاب مى ‏کرد و امکانات موجود اجازه مى ‏داد فروگزار نکردند، بالاخص در روز شوراى شش نفرى خیلى تکاپو نمودند.
ابن ابى‏ الحدید گوید: عمار در مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله به پاخاست و نطقى کرد. مردم از اطراف به او نهیب زدند که بنشین! تو را با خلافت چه ‏کار؟ عمار نشست و مى ‏گفت:شکر خدا را! همیشه طرفداران حق مظلوم بوده ‏اند(37) .
معترضین، اصحاب پاک رسول خدا صلى الله علیه و آله‏
اولین افراد شیعه، که دور على علیه السلام را گرفته و با اکثریت مخالفت مى ‏کردند، مردمان گمنام و نادان یا بوالهوس و هواپرست نبودند، بلکه عده ‏اى از رجال بزرگ و معروف اسلامى بودند که در مکتب پیغمبر اکرم تربیت شده بودند، و همگى مردمى زاهد، عابد، دانشمند، سیاست‏مدار و فرزانه بودند، و تک ‏تک آنها در تاریخ اسلامى خدمات و فداکارى ‏هاى شگفتى دارند.
عمار، ابوذر، مقداد و سلمان، که ارکان شیعه محسوب مى ‏شوند، مقام بس ارجمند و بلندى دارند.
ابونعیم اصبهانى در حلیةالأولیاء و خطیب در تاریخ بغداد و ابن عساکر در تاریخ‏ خود و ابن الجوزى در صفوة الصفوة و حاکم در مستدرک‏، ج 3 و مسلم در صحیح‏ خود و ابن اثیر در اسدالغابة و ابن حجر در اصابة و ابوعمر در استیعاب‏، در فضایل و کمالات اینها سخن گفته، و فضایل و کمالات زیادى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره هر یک روایت کرده ‏اند. تاریخ‏ طبرى و کامل و یعقوبى و فتوح البلدان‏ بلاذرى و فتوح الشام‏ واقدى، و دیگر کتب تاریخ، مانند سیره‏ ابن هشام و حلبى و زینى دحلان، در ضمن بیان فتوحات اسلامى، و جنگ‏ هاى مسلمین، نام هر یک از این مردان پاک را با عظمت و تقدیس مى ‏برند(38).
منبع: قسمت توضیحات کتاب شیعه، مذاکرات علامه طباطبایی با هانری کربن (لازم به ذکر است که قسمت توضیحات این کتاب نوشته سید هادی خسروشاهی و علی احمدی میانجی میباشد)

*********************************************************************************************************************************************************************************
پی نوشت ها به نقل از کتاب شیعه:
1. ینابیع ‏المودة، ص 11، 156، 157، 222
2. همان‏
3. ابن ابى ‏الحدید، ج 3، ص 283 و ینابیع المودة، ص 373
4. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 137
5. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 24 و 25
6. ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 18
7. تاریخ طبرى، ج 3، ص 288 و 289
8. الغدیر، ج 7، ص 79 و 80
9. ینابیع المودة، ص 226، 253
10. النصائح الکافیه، ص 111؛ ینابیع المودة، ص 111
11. ینابیع ‏المودة، ص 111
12. الامامة و السیاسة، ج 2؛ ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 5
13. سیره ابن هشام، ج 4، ص 336؛ الغدیر، ج 7
14. سیره حلبیّه، ج 3، ص 394
15. سیره ابن ‏هشام، ج 4، ص 338؛ طبرى، ج 2، ص 446، تاریخ الخلفاء، ص 45؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 124
16. کامل، ج 2، ص 126؛ طبرى، ج 2 ص 458 و 446؛ سیره حلبیّه، ج 3، ص 395؛ الامامة، ج 1، ص 6؛ ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 3
17. سیره ابن هشام، ج 4، ص 338؛ کامل، ج 2، ص 120، 121؛ یعقوبى، ج 2، ص 92
18. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 12
19. یعقوبى، ج 2، ص 103؛ و ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 8
20. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 140
21. یعقوبى، ج 2، ص 137
22. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 24
23. البدایة، ج 5، ص 271؛ ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 191، 192؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 450
24. تاریخ طبرى، ج 2، ص 452 و 455
25. ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 2 و 20؛ الغدیر، ج 7
26. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 12
27. الغدیر، ج 7، ابن ابى ‏الحدید، ج 2، ص 5؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 12 و 13
28. ابن ابى‏ الحدید، ج 4؛ تذکره سبط، ابن الجوزى، ص 367؛ شافى، سید مرتضى
29. ابن ابى ‏الحدید، ج 4، ص 87؛ احتجاج، طبرسى؛ معانى‏ الأخبار و کشف الغمة؛ کتاب التعجب کراجکى؛ امالى، شیخ طوسى‏
30. الامامة، ج 1، ص 171- 181؛ تاریخ الخلفاء؛ ص 139؛ کامل، ج 4، ص 45- 48؛ طبرى و یعقوبى‏
31. ینابیع المودة، ط بمبئى، ص 255
32. مروج الذهب، در نقل کلمات آن حضرت؛ ینابیع‏ المودة، ص 18 و 152
33. ابن ابى ‏الحدید، ج 4، ص 9؛ کشف الغمة، نامه دیگرى نیز به همین مضمون در مقاتل الطالبین، ص 37، و شرح ابن‏ ابى ‏الحدید، ج 4، ص 12 نقل شده است‏
34. ابن ابى‏ الحدید، ج 2، ص 17
35. همان، ج 2، ص 5
36. یعقوبى، ج 2، ص 148؛ ابن ابى ‏الحدید، ج 1، ص 8 نظیر همین نطق را از ابوذر در «مسجدالحرام» نقل کرده ‏اند. مسعودى در مروج الذهب، در بیان خلافت عثمان، و ابن ابى ‏الحدید، ج 2 ص 400 و 412 و ج 3، ص 182 و یعقوبى، ج 2، ص 140 سخنان مقداد وعمار را نقل کرده‏ اند؛ الغدیر، ج 1، ص 209، سخنان عمار را در میان جنگ صفیّن با عمرو بن‏ العاص، و کلمات قیس‏ بن سعد را با معاویه در مدینه و گفتارهاى ابن ‏عباس و عبداللَّه‏ بن جعفر را در مجلس معاویه نقل نموده ‏اند
37. ابن ابى ‏الحدید، ج 3، ص

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...