اعرابى و رسول اکرم‏ صلی الله علیه و آله وسلم

نوشته شده توسط:فاطمه سادات مزاری مقدم | ۰ دیدگاه

اعرابى و رسول اکرم‏ صلی الله علیه و آله وسلم

عربى بیابانى و وحشى وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زرى بگیرد. هنگامى وارد شد که رسول اکرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائى خواست. رسول اکرم چیزى به او داد، ولى او قانع نشد و آن را کم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهموارى بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند و چیزى نمانده بود که آزارى به او برسانند، ولى رسول خدا مانع شد.
رسول اکرم بعداً اعرابى را با خود به خانه برد و مقدارى دیگر به او کمک کرد.
ضمنا اعرابى از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامى که تاکنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته‏ اى در آنجا جمع نشده.
اعرابى اظهار رضایت کرد و کلمه ‏اى تشکرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهموارى بر زبان راندى که موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من مى ‏ترسم از ناحیه آنها به تو گزندى برسد. ولى اکنون در حضور من این جمله تشکرآمیز را گفتى. آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویى تا خشم و ناراحتى که آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟» اعرابى گفت: «مانعى ندارد.»
روز دیگر اعرابى به مسجد آمد، درحالى که همه جمع بودند. رسول اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود: «این مرد اظهار مى‏ دارد که از ما راضى شده، آیا چنین است؟» اعرابى گفت: «چنین است» و همان جمله تشکرآمیز که در خلوت گفته بود تکرار کرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد و فرمود: «مثل من و این گونه افراد، مثل همان مردى است که شترش رمیده بود و فرار مى ‏کرد، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فرارى‏ تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش مى ‏کنم کسى به شتر من کارى نداشته باشد، من خودم بهتر مى ‏دانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم.
همینکه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنکه نعره‏ اى بزند و فریادى بکشد و بدود، تدریجا درحالى که علف را نشان مى‏ داد جلو آمد. بعد با کمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.
اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابى بدبخت به دست شما کشته شده بود- و در چه حال بدى کشته شده بود، در حال کفر و بت پرستى- ولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملایمت او را رام کردم.»
منبع: داستان راستان

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...